لحظه های فیروزه ای ، مجموعه داستانی به قلم "پرستو زارعی"
با ویراستاری ایلیا آل خمیس و طرح روی جلدی از اردشیر رستمی...
...حرکت بی اراده ی پاهایم باز مرا به همان مکان هر روزی برد و من نیازی نبود سفارشم رو به گارسون بدم.
مثل همیشه میز را با همان دستمال همیشگی که از فرط کثیفی زرد و کدر شده بود تمیز کرد و با غرولند و
چهره ای عبوس قهوه ام را آورد. من از این گارسون بیشتر از گارسون های دیگر خوشم می آید.
همیشه می دانستم
مرا خیلی دوست دارد و در پس تمام این خشونت ها مهری درونی و عمیق نسبت به من دارد.
از توجه نکردن به کثیفی میز
گرفته تا دیر آوردن سفارشم متوجه شدم که به چشم یک دوست واقعی به من نگاه می کند.
چرا که بیشتر باید به میز
مشتری های غریبه بپردازد تا آنها از نحوه ی عملکرد او شکایتی به مدیر نکنند...
(بخشی از داستان باکره ی مقدس ، از مجموعه داستان لحظه های فیروزه ای)