با خروس خوان صبح سرمه کشیده ام
چشمان خسته ی بی خواب را
گیسوانم را نبافته ام چون درخت انجیر
چرا که خسته ام از پیچک های آویخته از حصار
و سگ ها عو عو می کنند به افتابی که هنوز خمیازه می کشد
چمدان را با درخت نارنج رازی ست
چمدان را با گیسوانم رازی ست
با هزاران راه تاریک نرفته
هزاران راه دراز عنبر بوی
در سپیده دمان صبح با خروس خوانان
چشمانم را سرمه کشیده ام
از کجا تا کجا
از درخت انجیر تا ریحان های وحشی
اما گیسوانم را نبافته ام
تا هزاران راه برای فرار به چشمانت
برایم دست تکان دهد
بیا و از این اندوه جاودانه بگریزیم
باد شویم
فواره شویم