تو در چشمم پر از ایهام هستی
قصیده یا غزل ، خوشنام هستی
گهی چون قاب یک تصویر مبهم
در اعماق دلم آرام هستی
قسم بر رخوت حال خرابم
شراب کهنه ای در جام هستی
زمانی با دل و جان هم قطاری
گهی جانا ! خود سرسام هستی
تو حالا با من و شعرم عجینی
همین فردا ولی بی نام هستی
صدایت جان بی زنگار دارد
تو قدمت داری و گلفام هستی
چو روح یک پرستوی مهاجر
گهی پایین و گه بر بام هستی
نت موسیقی ذهنم پریشان
تو با سازم عجب هم گام هستی..
چو آثار هنرهای تجسم
زمانی پخته گاهی خام هستی!