پرستو زارعی

شاعر،داستان نویس

پرستو زارعی

شاعر،داستان نویس

درباره بلاگ
پرستو زارعی

پرستو زارعی ، شاعر ، نویسنده ، ترانه سرا و ویراستار است. تا کنون پنج دفتر شعر و داستان از او منتشر و راهی بازار کتاب شده است.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران

چند سالی می شد که بساطش جلوی در پهن بود . منظورم از بساط ، کارتنی بود که به عنوان زیر انداز ازش استفاده می کرد ، یک پتوی کهنه ، یک کت رنگ و رو رفته ی گشاد و یک سری قلم و کاغذ .

داخل کوچه ی ما خانه های بی شماری بود اما همیشه فقط و فقط جلوی درب خانه ی ما بساطش رو پهن می کرد. شاید دلیلش این باشد که در آن کوچه تنها خانواده ی ما کاری به کارش نداشتند. 

مرد میانسالی بود با قد و قامتی کشیده و بلند ، صورتی سبزه و گندمگون ، دستهایی با انگشتان کشیده و خوش فرم ، سرو وضعی تقریبا نا مرتب و نا مناسب ، موهایی جو گندمی ، ابروهایی پر پشت و بلند و لبانی کلفت که هرگز به صحبت کردن باز نشد..انگار روزه ی سکوت گرفته بود.

ذهنم از مدتها درگیرش بود و درگیرش ماند...

 

(بخشی از داستان چهارشنبه سوری ، نوشته ی پرستو زارعی ، مجموعه داستان لحظه های فیروزه ای)

بانو "ناهید کبیری" و "پرستو زارعی"

شعر خوانی زیبای "ناهید کبیری" در حضور  اهالی نام آشنای فرهنگ و هنرناهید کبیری - پرستو زارعی

به پاس قلم "علی اشرف درویشیان" کمیسیون فرهنگی کانون نویسندگان ایران ، نشستی فرهنگی را در روز جمعه 1396/6/10 با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و هنر ، برگزار کرد.
#ناهید کبیری
#پرستو زارعی
ناهید کبیری-پرستو زارعی

 

حال ما خوب است ، ما شکر خدا ، بد نیستیم

زنده ایم اما ندانیم از کجا و کیستیم !

 

این شما چشمانتان سگ دارد و روح القدس

ما که عمری دل به دریا خورده اینجا زیستیم

 

با شما هم جام بودن عالمی دارد شگرف

پیش چشم ساقی مخمورتان ما چیستیم؟!

 

ما کجا ؟ آن قلب پر شور اهورایی کجا؟

پای سودای شما تا ناکجا می ایستیم

 

دوک چشمان شما هم زاویه با قلب ماست

عمری ای زیبای عاشق در خیالت ریستیم

 

ما پرستوهای رسوا روحمان آشفته است

ردمان اینجا و خود در عالم فانی ستیم...

 

 

تو در چشمم پر از ایهام هستی

قصیده یا غزل ، خوشنام هستی

 

گهی چون قاب یک تصویر مبهم

در اعماق دلم آرام هستی

 

قسم بر رخوت حال خرابم

شراب کهنه ای در جام هستی

 

زمانی با دل و جان هم قطاری

گهی جانا ! خود سرسام هستی

 

تو حالا با من و شعرم عجینی

همین فردا ولی بی نام هستی

 

صدایت جان بی زنگار دارد

تو قدمت داری و گلفام هستی

 

چو روح یک پرستوی مهاجر

گهی پایین و گه بر بام هستی

 

نت موسیقی ذهنم پریشان

تو با سازم عجب هم گام هستی..

 

چو آثار هنرهای تجسم

زمانی پخته گاهی خام هستی!

 

پرستو زارعی

گیسوانت را به من بده ، اثر ایلیا آل خمیس ، با ویراستاری پرستو زارعیشبی شرجی ست

چشمانت سیاه

و من که دیوانه ام رقصان در خیال موی تو

گیسوانت را به من بده

نگاهت را از من نگیر

این نخل ها برای تو اینچنین در تابند

می رقصند

خرما می دهند

برحی

دیری

کبکاب

سعمران..

شبی شرجی ست

و چشمانت سیاه همچون روزگار من

لا اقل

گیسوانت را به من بده...


(لطفا کپی با ذکر نام شاعر باشد)

لحظه های فیروزه ای ، مجموعه داستانی به قلم "پرستو زارعی" 

با ویراستاری ایلیا آل خمیس و طرح روی جلدی از اردشیر رستمی...


...حرکت بی اراده ی پاهایم باز مرا به همان مکان هر روزی برد و من نیازی نبود سفارشم رو به گارسون بدم.
مثل همیشه میز را با همان دستمال همیشگی که از فرط کثیفی زرد و کدر شده بود تمیز کرد و با غرولند و 
چهره ای عبوس قهوه ام را آورد. من از این گارسون بیشتر از گارسون های دیگر خوشم می آید.
همیشه می دانستم
مرا خیلی دوست دارد و در پس تمام این خشونت ها مهری درونی و عمیق نسبت به من دارد. 
از توجه نکردن به کثیفی میز 
گرفته تا دیر آوردن سفارشم متوجه شدم که به چشم یک دوست واقعی به من نگاه می کند. 
چرا که بیشتر باید به میز 
مشتری های غریبه بپردازد تا آنها از نحوه ی عملکرد او شکایتی به مدیر نکنند...

(بخشی از داستان باکره ی مقدس ، از مجموعه داستان لحظه های فیروزه ای)

با تو امشب تا خدا

در دلم یاد تو امشب عشق داری می کند

اشک چشمان با دلم شب زنده داری می کند


غنچه ی دلتنگی ات در صحنه ی قلبم شکفت

کاش می دیدی دو چشمم تا سحر یک دم نخفت


یاد تو امشب میان واژه های شعر من

این قلم با قلب من بس رازداری می کند


ای دریغا چشمه ی چشمان من خشکید و تو

گریه ات بذر غمم را آبیاری می کند


هیچ کس امشب به شعرم جامه ی غم را ندید

این دلم! در سینه گاهی بیقراری می کند


با تو امشب تا خدا پر می کشم از بی کسی

عشق در قلبم به یادت جان سپاری می کند


(غزل با تو امشب تا خدا ، از مجموعه شعر با تو امشب تا خدا)

لطفا کپی با ذکر نام شاعر باشد

حال قلبم که مپرس

می بری آهسته از خاطر به یغما یاد خویش

می شوم من باز تنها با دل سودای ریش


می کشانی تا کجا این وصله های پاره را؟

تا به کی در خود تنیدن ؟ با توام ای آشنا!


می روی تنها و می مانم ز تو آشفته تر

در هیاهوی دلم از چشمهایت بی خبر


می کشم تصویر زیبای نگاهت بر تنم

باز در خلوت به یادت بوسه بر آن می زنم


می سرایم زیر لب شعر تو و من های دوور

باز رفتی! عاقبت گشتم پرستوی صبور


می رسی روزی به من اما دگر من سرکشم

دیر می آیی و من ناز کسی را میکشم...



(لطفا کپی با ذکر نام شاعر باشد)

باور نمی کنید
پشت پنجره ایستاده بود و خیابان های خیس و باران خورده ی هامبورگ را تماشا می کرد.
دلش برای دروازه دولاب و محله ی آبسردار لک زده بود. یک ساعت پیش مادر گفته بود دیروز
اینجا هم باران باریده..باران همیشه برایش ملودی موزونی بود که گوش هایش را جلا می داد.
فکر کرد در این هوای بارانی پک زدن به سیگار چه می چسبه! دست کرد توی جیب پیراهنش
پاکت سیگار نبود ، یادش اومد آخرین نخ رو همون موقع خوردن قهوه خاکستر کرد...

(بخشی از داستان ببخش جسارت کردم ، از مجموعه داستان باور نمی کنید)